سرزمینم کجایی؟
 
S.E.V.E.N.SEA
 
 

روزي كوروش در حال نيايش با خدا گفت: خدايا به عنوان كسي كه عمري پربار داشته وجز خدمت به بشر هيچ نكرده از تو خواهشي دارم. آيا مي توانم آن را مطرح كنم؟خدا گفت: البته!

- از تو ميخواهم يك روز، فقط يك روز به من فرصتي دهي تا ايران امروز رابررسي كنم.سوگند مي خورم كه پس از آن هرگز تمنايي از تو نداشته باشم.

- چرا چنين چيزي را ميخواهي؟ به جز اين هرچه بخواهي برآورده ميكنم، اما اين را نخواه.

- خواهش مي كنم. آرزو دارم در سرزمين پهناورم گردش كنم و از نتيجه سالها نيكي و عدالت گستري لذت ببرم. اگر چنين كني بسيار سپاسگذار خواهم بود واگر نه، باز هم تو را سپاس فراوان مي گويم.

خداوند يكي از ملائك خود را براي همراهي با كوروش به زمين فرستاد و كوروش را با كالبدي، از پاسارگاد بيرون كشيد. فرشته در كنار كوروش قرار گرفت.كوروش گفت: «عجب!اينجا چقدر مرطوب است!» و فرشته تاسف خورد.

- ميتواني مرا بين مردم ببري؟ ميخواهم بدانم نوادگان عزيزم چقدر به ياد من هستند.

و فرشته چنين كرد. كوروش براي اينكار ذوق و شوق بسياري داشت اما به زودي نااميدي جاي اين شوق را گرفت. به جز عده ي اندكي، كسي به ياد او نبود.كوروش بسيار غمگين شد اما گفت: اشكالي ندارد. خوب آنها سرگرم كارهاي روزمره ي خودشان هستند. فرشته تاسف خورد.

در راه مي شنيد كه مردم چگونه يكديگر را صدا ميزنند: عبدالله! قاسم! …

- هرگز پيش از اين چنين نام هايي نشنيده بودم!

فرشته گفت: اين اسامي عربي هستند و پس از هجوم اعراب به ايران مرسوم شدند.

- اعراب؟!

- بله. تو آنها را نمي شناسي. آن موقع كه تو بر سرزمين متمدن و پهناورايران حكومت مي كردي و حتي چندين قرن پس از آن، آنها از اقوام كاملا وحشي بودند.

كوروش برافروخت: يعني مي گويي وحشي ها به ميهنم هجوم آورده و آن را تصرف كردند؟!پس پادشاهان چه مي كردند؟!

فرشته بسيار تاسف خورد.

سكوت مرگباري بين آنها حاكم شده بود. بعد از مدتي كوروش گفت: تو مي داني كه من جز ايزد يكتا را نمي پرستيدم. مردم من اكنون پيرو آييني الهي هستند؟

- در ظاهر بله!

كوروش خوشحال شد: خداي را سپاس! چه آييني؟

- اسلام

- چگونه آييني است؟

- نيك است

و كوروش بسيار شاد شد. اما بعد از چندين ساعت معني در ظاهر بله را فهميد …

- نقشه فتوحات ايران را به من نشان مي دهي؟ مي خواهم بدانم ميهنم چقدر وسيع شده.
وفرشته چنين كرد.

- همين؟!

كوروش باورش نمي شد. با نا باوري به نقشه مي نگريست.

- پس بقيه اش كجاست؟ چرا اين سرزمين از غرب و شرق و شمال و جنوب كوچك شده است؟!

و فرشته بسيار زياد تاسف خورد.

- خيلي دلم گرفت ، هرگز انتظار چنين وضعي را نداشتم. مي خواهم سفر كوتاهي به آنسوي مرزها داشته باشم و بگويم ايران من چه بوده شايد اين سفر دردم راتسكين دهد.

فرشته چنين كرد، تازه به مقصد رسيده بودند كه با مردي هم كلام شدند. پس ازچند دقيقه مرد از كوروش پرسيد: راستي شما از كجا مي آييد؟ كوروش با لبخندي مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:

ايران!

لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خداي من، او يك تروريست متحجّر است!
عكس العمل آن مرد ابدا آن چيزي نبود كه كوروش انتظار داشت. قلب كوروش شكست و از ملک خواست:
مرا به آرامگاهم برگردان




ارسال شده در تاریخ : 19 آبان 1386برچسب:, :: 22:29 :: توسط : NoBoDY

درباره وبلاگ
جهت ترویج طنز و شادی و تفریح سالم در جامعه هر نوع کپی برداری ، بلند کردن ، کِش رفتن مطالب و تصاویر وبلاگ آزاد میباشد . زندگیــــــــــــــــــــــــتون پیـــــــــــــــــــــــــروز
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان S.E.V.E.N.SEA و آدرس SEVENSEA.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 141
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 151
بازدید ماه : 1412
بازدید کل : 196181
تعداد مطالب : 240
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

کد موزیک می خوای؟

دریافت کد جملات شریعتی